زندگینامه دکتر کاتوزیان از زبان خودش

ارسال شده توسط ادمین در 6 شهریور 1393 ساعت 00:26:56
زندگینامه دکتر کاتوزیان از زبان خودش

ــ دکتر ناصر کاتوزیان: در دوم اردیبهشت ماه 1306 در تهران به دنیا آمدم.محله زندگی ما خیابان ری، کوچه دردار بود.در خانه ای متولد شدم که، متاسفانه، آن را خراب کرده اند.کودکی من نیز تقریبا مثل کودکی دیگران گذشت و چیز قابل ذکری به خاطرم نمی آید که به عنوان شاخصه آن دوران عنوان کنم.

برای تحصیل به دبستان اقبال میرفتم; انتهای خیابان آبشار در محله دروازه دولاب (این دبستان هنوز هم بر جای خودش باقی است). اگر بخواهم خاطره ای از آن ایام ذکر کنم باید بگویم که در محله ما جوان ها دوست داشتند هرچه بیشتر ابراز قدرت نمایند و حریف بطلبند و غالبا با همدیگر دعوا میکردند و قهرا من هم از کتک خوردنها بی نصیب نمی ماندم!

جو و فضای غالب این محیط موجب شد که من در یکی از تابستانها با سماجت تمام به ورزش بپردازم. این روحیه ورزشکاری، هنوز هم در من باقی مانده است. به مرور این فکر به ذهنم چیره شد که اگر بخواهم سالم زندگی کنم باید “قوی” باشم.

استادم، مرحوم سنگلجی، میگفت: برای انسان یک سانتی متر شاخ بهتر از سه متر دم است! و من در طول زندگی این گفته طنز مرحوم سنگلجی را کاملا احساس کردم و به این نتیجه رسیدم که آدمیزاد در هر محیطی که زندگی میکند باید قوی باشد، حالا اگر در محیط دانشمندان قرار گرفت باید سلطه خودش را از نظر عقلی و علمی ثابت نماید و اگر در محیط اشخاصی که اهل دعوا و نزاع هستند قرار بگیرد باید بتواند خود را در آن جمع حفظ کند. غریزه صیانت نفس چیزی استکه هرگز نمیتوان آن را انکار کرد.

وقتی در دوره دبیرستان (دبیرستان علمیه) درس میخواندم دروس فیزیک و ریاضی من قوی تر از دیگر درسها بود. به طوری که یک بار در مسابقه جبر دبیرستانهای تهران من نفر اول شدم. چند بار نیز مسائلی را که در هندسه به مسابقه گذاشته میشد، حل کردم. تا کلاس پنجم را در رشته علمی خواندم اما، به پیشنهاد مرحوم حاج عظیمی ـ که بعدها رئیس تربیت بدنی شد ـ ششم را در رشته ادبی خواندم.

در دوران تحصیل در دبیرستان هم رئیس انجمن ورزش بودم و هم رئیس انجمن موسیقی. آن سال در رشته ادبی نیز شاگرد اول شدم و مدال درجه دوم علمی را به همین مناسبت به من دادند (1327). البته باید بگویم که در موسیقی، من ساز به خصوصی نمیزدم، اما به ردیف های ایرانی تسلط داشتم و آنها را میشناختم. اما برخی از همکلاسی های من هم اکنون در موسیقی اشخاص سرشناسی هستند: مثلا مهندس همایون خرم عضو انجمنی بود که من سرپرست آن بودم و ایرج در آنجا خواننده، و ناصر ملک مطیعی کاراکتر، و دکتر بهمن نیاکان نوازنده ویلن هم عضو این انجمن بود.

در مجموع در دبیرستان علمیه فعالیتهای خارج از برنامه باعث جلب توجه معلمین و مدیر مدرسه میشد. از همین رو اصرار کردند که من در همان دبیرستان بمانم و رشته ادبی بخوانم. در اینجا لازم میدانم از معلم عارف خودم مرحوم میرافضلی که به مثنوی بسیار علاقه داشت و درس عربی را به صورت تجزیه و ترکیب نهج البلاغه برای ما میگفت، یاد کنم.

ایشان وقتی وارد کلاس میشد دو بیت از مثنوی را با صدای شکسته و لرزان میخواند و بچه ها بی نهایت برای این پیرمرد احترام قائل بودند و مطلقا در کلاسش لودگی و شیطنت نمیکردند. بی گمان اولین جرقه های عرفان و فلسفه توسط ایشان در ذهن و ضمیر من روشن شد. مرحوم میرافضلی قطعه ای از نهج البلاغه را سر کلاس مینوشت و بعد آن را معنی و تجزیه و ترکیب میکرد و صرف و نحو را به این طریق به ما می اموخت.

پدرم اصرار داشت که من وارد دانشکده حقوق شوم و رشته علوم سیاسی بخوانم و در وزارت خارجه مشغول به کارشوم. من هم بر اثر همین تمایل او وارد دانشکده حقوق شدم، اما دانشجوی سال دوم بودم که، متاسفانه، پدرم فوت کرد. آن روزها در وزارت خارجه کسانی را که آشنا یا قوم و خویشی در آنجا داشتند می پذیرفتند و غالبا ورود افراد متفرقه ـ حالا هر چه قدر هم که لیاقت و شایستگی داشته باشند ـ دشوار بود. از همینرو، تصمیم گرفتم که به رشته قضایی بروم.

در رشته قضایی چون مغزم به ریاضیات و استدلال بیشتر توجه داشت تا به مسائلی که میباید “حفظ میشد”، توفیق بیشتری پیداکردم و در دانشکده حقوق دوباره صاحب رتبه اول شدم. در همین زمان قرار شد که محصلین برتر ایرانی را برای ادامه تحصیل به خارج بفرستند (1330). در آن دوران، مرحوم دکترمصدق به عنوان نخست وزیری بسیار محبوب که در دل غالب مردم و عمدتا جوان ها جای خاصی داشت، بر سر کار بود و شاه هم با مصدق سر ستیز داشت.

روزی که قرار بود شاه به من مدال درجه یک علمی بدهد، به عنوان اعتراض به رفتار شاه نسبت به مصدق، در آن جلسه اهدای مدال حاضر نشدم، و همین باعث شد که بورس تحصیلی را حذف نمایند و من از تحصیل در خارج محروم شوم.

در دوره لیسانس، کشش فوق العاده ای به فرهنگ اسلامی پیدا کردم، به طوری که ورقه امتحانی اصول مرا که مرحوم استاد محمود شهابی ملاحظه کرد، از این که دانشجویی از تمام کتب فقها و اصولیین شاهد و مثال می اورد و ادله و براهین برای اثبات موضوع ذکر میکند، بسیار متعجب شد. پس از آن، ورقه مرا مهر و موم کردند و گفتند که آن را به قم می فرستیم تا آقایان مراجع و طلاب ببینند که ما در دانشکده حقوق چه جور دانشجویانی داریم.

ــ از استادانی که در دانشگاه بر شما اثر علمی و اخلاقی داشتند، شمه ای بفرمایید؟
ــ از جمله استادانی که در دانشکده حقوق تاثیر بسزایی بر من داشتند میباید در درجه اول از مرحوم استاد محمد سنگلجی یاد کنم. ایشان به نوعی هم ذوق فقهی را در من بیدار نمودند و هم ذوق عرفانی را. من هم در درسهای مثنوی و هم در دیگر درسهای ایشان در خارج از کلاس حاضر میشدم و استفاده میکردم. به ویژه منش عرفانی و بی پیرایه ای که ایشان داشت در من ذوقی اخلاقی ایجاد کرد.

همه جوانها آرزوهایی در سر دارند، مثلا عده ای دوست دارند که ثروتمند بشوند، و بعضی دلشان میخواهد که قدرتمند بشوند، ولی من بر اثر تشویق مرحوم سنگلجی و سایراستادانم، این آرزو در دلم بود که یک “نویسنده” بشوم، و دررشته ای که کار میکنم ابتکاری داشته باشم. این داعیه پیوسته در وجود من بوده و هست.

به همین جهت پس از این که لیسانسم را گرفتم به فاصله کوتاهی شروع کردم به نوشتن. ازتاریخی که از تحصیل فارغ شدم، یعنی از سال 1331 تا تاریخ شروع به نوشتن رساله وصیت، شاید یک یا دو ماه بیشتر طول نکشید.

مرحوم دکتر سیدحسن امامی، دیگر استادی بود که بسیار بر من تاثیر گذاشت. بلند نظری و دیده باز ایشان از جمله صفات پسندیده ای بود که بسیار به چشم می امد و جلب نظرمیکرد. دکتر امامی قانون مدنی را از روی کتاب منصور السلطنه عدل میخواند و برای ما توضیح میداد و مطالبی را نیزخودش بر مواد آن کتاب اضافه میکرد و به ما درس میگفت.

نه تنها نحوه درس دادن ایشان بسیار جالب بود، بلکه عمیقا دلسوز دانشجویان در همه امور نیز بود. چرا که دائم در راهرو با دانشجویان صحبت میکردند و به درد دل آنها گوش فرا میدادند و در صدد رفع مشکل و مساله برمی آمدند. همه این خصوصیات برای جوانی نوخاسته “الگو” بود. من توان یک استاد را در حل مشکلات اجتماعی دانشجویان ندارم. ولی پیوسته در جستجوی آنم که “محققی” را در گوشه ای پیدا کنم و تشویق نمایم تا روشنتر و راحتتر به راه تحقیق ادامه دهد، زیرا می دیدم که تشویق مرحوم سنگلجی و مرحوم امامی و سایراستادان در ما بسیار موثر واقع میشد.

در مورد مرحوم استاد شهابی باید بگویم که ایشان به واقع ”مجسمه تقوا و علم” بود. اما سایر استادان تاثیر چندانی بر من و دیگر دانشجویان نداشتند. مثلا دکتر مصباحزاده (رئیسروزنامه کیهان) استاد حقوق جزائی ما بود که ما شاید در طول سال حدود دو یا سه بار ایشان را دیدیم و آن دو سه بار هم با عجله و شکسته بسته چیزهایی گفت و رفت.

البته قصد من بدگویی از ایشان نیست، بلکه میخواهم بگویم که همان طوریکه مرحوم سنگلجی و امامی و شهابی تمام وقت و تماما در خدمت دانشجو بودند و بسیار هم بر دانشجویان تاثیر داشتند، در مقابل بودند کسانی که دانشجو کمترین تاثیری نمی توانست از آنها بگیرد.

ــ درباره برداشت خود از وضع حقوق ایران توضیح بیشتری بفرمایید.
ــ از همان دوران دانشجویی دریافته بودم که “حقوق” در کشور ما وضعی قابل انتقاد دارد، هم از حیث صورت و هم ازحیث سیرت. از حیث صورت دارای این عیب بود که تمام نوشته های حقوقی ما مملو بود از عبارات قلمبه آمیخته با الفاظ عربی آب نکشیده که اشخاص عادی از آن هیچ سر در نمی آورد. البته، مرحوم دکتر امامی تا اندازه ای این ساده نویسی را در حقوق ما مرسوم ساخت.

ولی من تصمیم گرفتم که تا حدود زیادی ادبیات را در نوشته های حقوقی دخالت بدهم. زیرا معتقدم هیچ دلیلی وجود ندارد که چون ما حقوقدان هستیم نباید هیچ ظرافتی در شیوه بیان خود داشته باشیم، و یا طوری بنویسیم که چند غلط دستوری و چندین لغت و عبارت عربی هم توی آن گنجانده شده باشد و در مجموع نثر حقوقی ما طوری نوشته شود که دیگران قادر به فهم آن نباشند. چه بهتر که ما هم از ضرب المثلهای فارسی استفاده کنیم و از شعر فارسی شاهد بیاوریم و مطالبی را که مطرح میسازیم، بیشتر جنبه انسانی داشته باشد تا بلاغتهای متروک و مطرود.

مقارن همان ایام، همپای عرفانی که مرحوم سنگلجی در من می دمید مرا هدایت کرد تا در بند الفاظ و عبارات و منطق نباشم. سالیان دراز منطق بر انسان حکومت کرد. منطق صوری ما را به هر جا که می خواست میبرد و حالا چرخه تاریخ عوض شده. لذا دورانی فرا رسیده که ما باید سوار بر منطق باشیم و از منطق، که صرفا ابزاری بیش نیست، برای کشاندن قواعد به سوی عدالت استفاده کنیم.

بدین ترتیب عشق به عدالت ـ که بعدها من خودم را دربسیاری از مقالاتم “سرباز عدالت” نامیدم ـ در من تقویت شد. اگر کسی نوشته های مرا در دورانی که وارد دادگستری شدم با سالهای اخیر مقایسه کند، در مییابد که چه اندازه تفاوت دارد.

من در آن روز کسی بودم که میخواستم تنها به قانون احترام بگذارم و اراده قانون گذار را اجرا نمایم، ولی امروز بیشتر در صدد آن هستم که از قانون به عنوان «ابزاری» برای رسیدن به عدالت استفاده نمایم. این تغییر جهت و تغییر فکر در نوشته های من کاملا محسوس است. به همین دلیل سبک وشیوه جدیدی را، هم در ارائه مطالب و هم در ماهیت آنها انتخاب کردم که مورد استقبال دانشجویان قرار گرفت، هر چند که ابتدا با مخالفت های شدیدی مواجه شدم.

بعضی از سنت گرایان افراطی فکر میکردند که قصد دارم نظام حقوقی را برهم بزنم یا این که تصور میکردند که چون تسلط کافی بر فقه و اصول و منطق ندارم، لاجرم مثل نقاشان مدرنی که نقاشی کلاسیک بلد نیستند و عاجز از کشیدن حتی ساده ترین پرتره ها هستند، و پس از کشیدن خطوط درهم و گیج کننده اسم آن را نقاشی میگذارند، من هم دارم یک چیزی درست میکنم و اسمش را حقوق می گذارم.

بعدها، هم فکر من پخته تر شد وهم ذهن ها آماده برای پذیرش این روش گردید; روشی که اکنون در دنیا مرسوم است. این واکنش مخالف ثمره تاریخ تدوین نظام حقوقی در کشور ماست: ما در واقع فرزند دو نظام حقوقی هستیم: یکی حقوق اسلامی است. طبعا فقیه اسلامی وقتی به استنباط از قانون می پردازد، در واقع میکوشد تا حکم خدا را به دست آورد. پس طبیعی است که بسیار با احتیاط عمل کند و پا را از دایره منطق بیرون نگذارد و هیچ ابتکار و بدعتی بر خود مجاز نداند.

نظام دیگری که در شیوه نگرش ما به قانون اثر گذارده حقوق فرانسه است. در حقوق فرانسه نیز چون تحصیل کرده های فرانسوی عمدتا استادان دانشکده های حقوق بودند، آنها نیز نسبت به قانون ناپلئون همین اعتبار را قائل بودند و فکر میکردند که این قانون، شاهکار فکری انسان است و حتی آن را مبداء تاریخ فرض میگرفتند!

طبعا این ویژگی در روحیه استادان و کسانی که پیشگامان حقوق کشور ما بودند نضج گرفته بود که پا را از متن قانون فراتر نگذاریم و فقط به “عبارات” قانون توجه بکنیم و نظر قانون گذار را مورد توجه قرار دهیم. رعایت خواسته های انسان و شرافت و حیثیت و منابع تمدن و اخلاق به مجری قانون ارتباط ندارد، و جزء سیاست قانونگذاری است. قانونگذار میباید دستور بدهد و ما اطاعت کنیم.

ولی در نوشته های امروزین حقوق، آنچه که باید “مرکز” قرار بگیرد “انسان” و خواسته ها و آرمانها و تاریخ و اخلاق و نیازهایش است، و مسائل دیگر، صرفا جنبه فرعی دارد و اصل “انسان” است. من معتقدم که فلسفه حقوق دارای دو وظیفه و ندای مختلف است: ندای نخست به کسانی است که ابتدایی (توده مردم) هستند و ناگزیر باید از قانون اطاعت کنند، زیرا اگر نظمی وجود نداشته باشد قانونی هم وجود نخواهد داشت و ارکان جامعه و مناسبات اجتماعی بر هم خواهد خورد. ولی، ندای دیگر معطوف به خاصان است. مبنی بر این که انسانیت را قربانی قانون نکنید. شما به عنوان انسان اندیشمند، در اجرای قانون نقش دارید، سعی کنید آن را به عنوان یک “وسیله”، بیش از پیش، به طرف “عدالت” هدایت کنید.

این فلسفه پیوسته در ذهن من قوام میگرفت و پخته میشد و مرا مصمم میساخت که مثل سایرین بی هدف نمانم و عنان فکر را فقط به دست منطق صوری نسپارم که به وسیله قیاس یا استقراء هرچه که از قانون استنباط کردم، بدون چون و چرا و کمترین دخالتی، آن را به عنوان قانون یا فتوا و نظر ابراز کنم. همان طوری که یک پزشک یا فیزیکدان برای رسیدن به هدف خود از داده ها و قوانینی که در طبیعت وجود دارد (و نمیتواند آنها را تغییر بدهد) استفاده میکند، ولی آنها را طوری با هم ترکیب میکند که به آن هدف اصلی منتهی میشود.

ما هم در زمینه مسائل حقوقی میتوانیم با اتکا به این روش، همین راه را ادامه دهیم. ما از قوانین تخلف نمیکنیم، از داده های قانون استفاده میکنیم، ولی در ترکیب منطقی این داده ها سعی میکنیم که آن را به سوی عدالت رهبری کنیم و در نهایت به قاعده ای که عادلانه است، دست یابیم.

این مطلب را به اشتراک بگذارید:


  • درباره ما

    موسسه حقوقی فقیه نصیری در بهار سال هشتاد و هشت به همکاری سه نفر از وکلای پایه یکم دادگستری ، عضو کانون وکلای دادگستری استان مازندران ، به مدیریت عاملی آقای البرز فقیه نصیری، ریاست آقای احسان فقیه نصیری و نائب رئیسی آقای گودرز فقیه نصیری(با بیش از دو دهه فعالیت در این عرصه) تحت ...

  • ارتباط با ما

    نشانی: چالوس، مقابل دادگستری، ساختمان وکلا، طبقه اول، واحد سوم

    تلفن: 01152255455 , 01152254080